دختری به نام آیه



خب باید به عرض برسانم که من عمه شدم:)

عمه ی یک نی نی زشتو:)

که قرار است من را عمه آیه صدا کند:)

البته نی نی یک ماه توی این مستطیل های شیشه ای بود 

و من هم یک هفته ای ۸ ساعت از شهرمون دور شدم که نیروی کمکی برادرم باشم

وقتی ساعت ۱۲ شب میشد با خستگی تمام میرفتم توی اتاق و توی رختخواب زیر پنجره دراز می کشیدم

ساعت ۱۲:۱۵ صدای خش خش، خش خش از توی کوچه می اومد

صدای خش خش جاروی مرد نارنجی پوش

صاحب صدا رو ندیدم

ولی شب های اول ک حال دلم خوب بود

این صدای خش خش حال دلمو بهتر میکرد

میرفتم توی رویای مرد نارنجی پوش

مرد نارنجی پوش رو پیرمردی با ریش های سفید میدیدم ک پیرزنی کنار سماور چشم به راهشه

اینکه پیرمرد توی این سکوت شب با هر خش خش جارو پا به چه عالمی میزاره

توی خیال چی غرق میشه؟

با دور شدن صدای خش خش منم توی خواب غرق میشدم

ولی بعضی شب ها که حال دلم خوب نبود

ک دلیلش یا بد شدن حال نی نی بود یا دلتنگی یار

صدای هر خش خش انگار یه خط بود روی روح و روانم

اعصابم خراب میشد و بالشت رو فشار میدادم روی سرم تا صدایی نشنوم و بتونم بخوابم

توی راه برگشت که بودم دلم تنگ شد  برای صدای خش خش

برای پیرمرد نارنجی پوش

دیدم اینکه یه اتفاق برامون خوشایند باشه یا ناخوشایند به دیدگاه خودمون مربوطه

اینکه بتونیم دنیا رو با همه چیزش قشنگ ببینیم یا برعکس

به قول سهراب

چشم ها را باید شست

جور دیگر باید دید:)

.

.

چراغ خاموش میخونمتون دوستان مجازی:)

 

 


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها